درهم شکننده یخ. (ناظم الاطباء) ، یخ شکن، مجازاً، کار بی حاصل کننده: ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
درهم شکننده یخ. (ناظم الاطباء) ، یخ شکن، مجازاً، کار بی حاصل کننده: ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
میخ کوبنده، که میخ را بر جایی بکوبد، آن که میخ را به جایی بزند، آنچه بدان میخ کوبند، چکش، (یادداشت مؤلف)، تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند، قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین فروکوبند، (از یادداشت مؤلف)، میتد، میتده، (منتهی الارب) : به دفۀ جد و ماشوره و کلابۀ چرخ به آبگیر وبه مشتوت و میخ کوب و طناب، خاقانی، میخکوبی بر سرش زد و به جا بکشت، (راحهالصدور راوندی)، پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتند تابمرد، (تجارب السلف)، ، میخ کوبیده شده، میخ کوفته، به میخ کوبیده شده در جایی، کنایه است از سخت ساکن و بی حرکت و پابرجا و دهشت زده شده در جای خود
میخ کوبنده، که میخ را بر جایی بکوبد، آن که میخ را به جایی بزند، آنچه بدان میخ کوبند، چکش، (یادداشت مؤلف)، تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند، قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین فروکوبند، (از یادداشت مؤلف)، میتد، میتده، (منتهی الارب) : به دفۀ جد و ماشوره و کلابۀ چرخ به آبگیر وبه مشتوت و میخ کوب و طناب، خاقانی، میخکوبی بر سرش زد و به جا بکشت، (راحهالصدور راوندی)، پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتند تابمرد، (تجارب السلف)، ، میخ کوبیده شده، میخ کوفته، به میخ کوبیده شده در جایی، کنایه است از سخت ساکن و بی حرکت و پابرجا و دهشت زده شده در جای خود